زبانحال امیرالمومنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
نیست در زانوی من تاب و توانی فاطمه کاش میشد بیـشتر پیـشم بـمانی فاطمه نیمه شب با سرفههای گاه و بیگاهت مدام دخـترت را پای بـستر مینشانی فاطمه گریه دارد میکند زینب از آن روزی که تو حرف هایی را زدی با او نهانی فاطمه من نمیگویم در آغوشت بگیریش ولی گیسوانش را اقلاً ..!! میتوانی فاطمه!؟ چند وقتی هست هر دفعه کنارت میرسم معجرت را روی صورت میکشانی فاطمه حرف رفتن میزنی شاید فراموشت شده که برای زنـدگـیـم آب و نـانـی فـاطـمه سعی کن بهتر شوی؛ من هم دعایت میکنم آمـیـنـش را ولی بـاید بخـوانـی فـاطـمه شیشه عمر علی هستی عزیز مصطفی جان من بـالا تو بالاتـر از آنی فـاطـمه |